شهیدی که در کف دستش خبر شهادتش را به مادرش داد

شهیدی که در کف دستش خبر شهادتش را به مادرش داد

خواهر شهید عباس جعفرملک گفت: برادرم آخرین بار که می خواست به جبهه برود کف دستش نوشت من دیگر بر نمی گردم و آن را به مادرم نشان داد و اینگونه خبر از شهادتش داد.

به گزارش برای شما به نقل از ایرنا امروز ۲۴ آبان مصادف با سالروز شهادت عباس جعفرملک است. وی ۲۴ تیر سال ۱۳۳۵ در کاشان دیده به جهان گشود. سال آخر رشته پرستاری بود که جنگ شروع شد و از سوی جهاد سازندگی به عنوان امدادگر به جبهه های نبرد اعزام شد.

فاطمه خواهر شهید جعفرملک با بیان اینکه برادرم دومین بار که به جبهه رفت از ناحیه پا مجروح شد اما موضوع را به ما نگفت اظهار داشت: عباس سال ۱۳۶۰ که برای سومین بار می خواست به جبهه برود مادرم او را تا ترمینال بدرقه کرد. وقتی سوار بر اتوبوس شد کف دستش نوشت «من دیگر بر نمی گردم» و آن را به مادرم نشان داد مادرم از عبدالله ذولفقاری دوست برادرم پرسید «بر روی دستش چه چیزی نوشته» او که نمی خواست مادرم ناراحت شود گفت «می گوید برایم دعا کنید» بعد از شهادت عباس دوستش این موضوع را برای ما تعریف کرد.

وی افزود: عباس همیشه می گفت «آرزو دارم مجروح و یا اسیر شوم» بعد دوباره می گفت «نه دوست دارم شهید شوم» آخر هم به آرزویش رسید. سید صادق ادیب حسینی یکی از همرزمانش هم دو ساعت بعد از او در بیمارستان شهید شد و هر دو در قطعه ۲۴ گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شدند.

فاطمه درباره خصوصیات اخلاقی شهید جعفرملک گفت: او بسیار مهربان خوشرو و خوش صحبت بود. به معنویت اهمیت می داد و پنجشنبه ها برای خواندن دعای کمیل به امامزده بی بی زبیده در خیابان فدایان اسلام و سه شنبه ها بیشتر به مسجد جمکران می رفت. عباس عاشق امام خمینی (ره) بود و در همه راهپیمایی شرکت می کرد. بعد از انقلاب نیز برای خواندن نماز جمعه به امامت آیت الله سید محمود طالقانی با هم به دانشگاه تهران رفتیم.

مطالعه با چراغ در آشپزخانه

خواهر این شهید امدادگر دوران دفاع مقدس افزود: عباس شب ها برای اینکه ما از خواب بیدار نشویم؛ در آشپرخانه چراغ نفتی را روشن می کرد تا بتواند مطالعه کند. او کتاب های دکتر علی شریعتی و شهید مرتضی مطهری را می خواند.

فاطمه با بیان اینکه برادرم عضو بسیج بود. در جهاد سازندگی مشغول به کار بود و در جبهه ها به عنوان امدادگر به مجروحان رسیدگی می کرد ادامه داد: بعد از شهادت عباس متوجه شدیم او حقوقش را به نیازمندان کمک می کرد و در گزینش سپاه پاسداران هم قبول شده بود.

وی گفت: عباس قبل از آخرین بار که به جبهه برود گفت «راه کربلا را باز می کنم» دو سه شب قبل از رفتن به جبهه هم به مسجد نزد سید حسن مولایی امام جماعت مسجد قائمیه شهر ری رفت و از او خواست با قرآن برایش استخاره بگیرد برای او سوره سجده آمد آقا به او گفته بود «یعنی به خاک سجده کردم و معنی خوبی دارد».

فاطمه اضافه کرد: مادرم در ماه هشتم بارداری می خواست به کربلا برود گفت «اگر عباس سالم به دنیا بیاید او را نذر حضرت ابوالفضل می کنم و نامش را عباس می گذارم» یکماه بعد که برادرم به دنیا آمد مادرم اسمش را عباس گذاشت.

معجزه زندگی عباس در سه و ۱۹ سالگی

خواهر شهید جعفرملک اظهار داشت: عباس سه ساله بود که برای مهمانی به خانه خاله ام رفته بودیم بچه ها که در حیات با هم بازی می کردند او را داخل چاه آب که بسیار عمیق بود انداختند. سه ساعت طول کشید تا یک چاه کن برای کمک آمد و وقتی او را بالا آورد دیدیم او به طرز معجزه آسایی زنده مانده است.

وی ادامه داد: عباس در ۱۹ سالگی به عفونت کلیه مبتلا شد و پزشکان از او قطع امید کردند. یک روز که مادرم برای ملاقات او به بیمارستان رفت او گفت «دیشب یک خانم با لباس سبز بالای سرم آمد و به من یک کاسه آب داد» بعد که کادر درمان از او آزمایش گرفتند گفتند «هیچ اثری از عفونت در بدن او وجود ندارد» و ما بار دیگر معجزه خدا را دیدیم.

رمز و راز عدد ۲۴

خواهر شهید جعفر ملک با بیان اینکه عباس ۲۴ تیر به دنیا آمد. ۱۲ آبان برای سومین بار عازم جبهه شد و ۲۴ آبان سال ۱۳۶۰ در سن ۲۴ سـالگی در حوادث ناشی از درگیری در سوسنگرد به شهادت رسید و مزار وی در قطعه ۲۴ ردیف ۱۰۹ شماره ۲۱ بهشت زهرا (س) قرار دارد گفت: نمی دانم چه رمز و راز در عدد ۲۴ است که روز تولد شهادت سن و حتی قطعه مزارش ۲۴ است.

فاطمه تصریح کرد: سه ماه بعد از عروسی غلامحسین برادرم من عقد کردم. وقتی عباس از جبهه آمد گفت «شما ازدواج کردید سر من کلاه رفته» برای او یک دختر انتخاب کردیم و قرار بود برایش به خواستگاری برویم که به شهادت رسید.

وی افزود: ما پنج فرزند دو دختر و سه پسر بودیم و عباس فرزند اول خانواده بود. بعد از شهادت عباس پدرم فوت کرد و ۲۰ سال بعد از او مادرم از دنیا رفت. شش ماه بعد از درگذشت مادرم برادر در تیر سال ۱۳۹۹ که برای دیالیز کلیه به بیمارستان رفته بود به ویروس کرونا مبتلا و بر اثر این ویروس جان خود را از دست داد.

خواهر شهید جعفر ملک گفت: برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا هر پنجشنبه در مسجد قائمیه شهر ری وصیتنامه یکی از شهدا را می خوانم. بعد قرآن زیارت عاشورا و روضه می خوانیم. این هفته هم به مناسبت سالگرد عباس زندیگنامه و وصیتنامه او را در مسجد برای مردم می خوانم.

تعداد زیادی از پرستاران در جنگ مجروح یا شهید شدند

اکرم دبیریان عضو هیأت علمی دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه شهیدبهشتی تهران گفت: پرستاران زیادی در دوران جنگ تحمیلی در حین کمک مجروح یا شهید شدند. شهید جعفرملک و شهیده شهناز بابایی کسانی بودند که در دوره دانشجویی با آنها همکلاس بودم.

وی افزود: مشکلات جسمانی در میان کادر پرستاری زیاد بود چون آن دوران تغذیه مناسبی برای پرستاران نبود. گاهی بسیاری از آنان از گرسنگی و یا خستگی بالای سر بیماران از حال می رفتند چون اصلاً خودشان را نمی دیدند و همه فکرشان رسیدگی به بیماران بود. برخی از آنها با دیدن مجروحان حالشان بد می شد و از حال می رفتند.

دبیریان ادامه داد: شهید جعفرملک وقتی در سرویس می نشست برای آنکه به خانم ها نگاه نکند گاهی پرده را روی صورتش می کشید می گفتم چرا این کار را می کنی من که با حجاب هستم می گفت: «می ترسم چشم در چشم شویم.»

عضو هیأت علمی دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه شهید بهشتی تهران توضیح داد: جعفر ملک گاهی برای ما صحبت می کرد و می گفت «حضرت زینب (س) عالمه غیرمعلمه بوده حتماً که نباید یک فرد کلاس برود و درس بخواند تا عالم شود. حضرت زینب در کربلا همه زندگی اش را گذاشت. حالا ببینید در مفاتیح اسمی از پسر یا همسرش آمده است؟ نه اما وجود حضرت زینب همه جا دیده می شود.»

شهید شهد تاریخ است

در وصیتنامه شهید جعفرملک آمده است: انسان گاهی در بودنش از خود گذشته و به خدا می رسد و اکنون که می نویسم این چنین است. امید آنکه دیگر به این دنیای زبون بازنگردم. آری دیری است فهمیده ام که اینجا جای ماندن نیست و باید بروم. دیری است که به من آموخته اند که باید رفت و نباید ماند ولی می ترسم و جای ترس هم دارد. آری می ترسم که با تمام تلاشم وقتی می روم شهید نباشم زیرا که شهید شهد تاریخ است و شهید اسطورۀ وجود است.

شهید این کلمه چهار حرفی که هر حرفش را باید از لابلای یکی از دفترهای پرمخاطرۀ بودن جستجو کرد و به هم پیوند داد و برای پیدا نمودن و پیوند دادن این چهار حرف باید عمری تمامی اوراق هستی را به هم پیوند زد تا بتوان پیدا کرد.

شهید نیستم زیرا که علی این انسان شامل مجموعۀ تضادها و در مجموع توحید را در سر دفتر شهیدان می یابم. شهید نیستم زیرا بلال این انسان منهای خود شهید است. شهید نیستم زیرا خمینی این شاهد بزرگ را شهید می دانم.

عزیزان بدانید که دنیا جایی نیست مگر برای امتحان پس بکوشید تا با دستی پر از این صحنۀ امتحان بیرون روید زیرا هر عملی به جزء این منظور بیهوده است. به راستی که تنها وسیلۀ قبولی در این امتحان بزرگ دو چیز است؛ تزکیه و تعلم تا با به کارگیری این دو اصل اساسی زندگی دنیا را در راه خدا و با موفقیت به پایان بریم. به این امید که خدایمان بیامرزد.

پایان خبر برای شما

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "شهیدی که در کف دستش خبر شهادتش را به مادرش داد" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "شهیدی که در کف دستش خبر شهادتش را به مادرش داد"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه